زندگی قصه تلخیست که ازاغاز بس که ازرده شدم/چشم به پایانش دارم!!!


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 6 شهريور 1393برچسب:زندگی, | 8:56 | نویسنده : سپید گل |

راننده تاکسی اسکناس راگرفت وگفت یک نفری :مگث کردم وگفتم خیلی وقته!!!


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 6 شهريور 1393برچسب:تنهایی, | 8:46 | نویسنده : سپید گل |

به سلامتی اونایی کهمی خندنداما.....یک عمربغض داشتن وهیچکس نفهمید.....!!!


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 6 شهريور 1393برچسب:بغض, | 8:40 | نویسنده : سپید گل |


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 6 شهريور 1393برچسب:تنهایی, | 8:39 | نویسنده : سپید گل |

اگر مردی هست به من نشان بده...× ﭼﻘـــــــﺪﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺘﻦ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ...حتما بخونید ×

پیاده از کنارت گذشتم، گفتی:” قیمتت چنده خوشگله؟”
سواره از کنارت گذشتم، گفتی:” برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!”

در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود
در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود
زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی

در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ, وزنت را بیندازی روی من
در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی

در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو پشت سر من بلند گفتی:”زهرمار!”
در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت، فحش خواهر و مادر بود

در پارک، به خاطرحضور تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم
نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده میدادی

من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی
مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی!

تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است
من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده ام

عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی
عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد

من باید لباس هایت را بشویم و اتو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ
من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر، آقای پدر و …

وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است
وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 6 شهريور 1393برچسب:زن, | 8:35 | نویسنده : سپید گل |


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 3 شهريور 1393برچسب:زن, | 8:38 | نویسنده : سپید گل |

دیشب با خدا دعوایم شد؛ با هم قهر کردیم …

فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد.

رفتم گوشه ای نشستم.

چند قطره اشک ریختم و خوابم برد.

صبح که بیدار شدم، مادرم گفت:

" نمیدانی از دیشب تا صبح چه بارانی می آمد."…


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 3 شهريور 1393برچسب:خدا, | 8:35 | نویسنده : سپید گل |

یک روز وقتی به گل نیلوفری نگاه می کردم ترس تموم وجودم رو فرا گرفته بود که شاید یه روزی منم مثل گل نیلوفری تنها بشم...

حالا که فکر می کنم میفهمم که گل نیلوفری مغرور نیست بلکه خودشو وقف مرداب کرده............


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 3 شهريور 1393برچسب:دلتنگی, | 8:15 | نویسنده : سپید گل |


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، عاشقانه ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 3 شهريور 1393برچسب:عاشقانه, | 8:14 | نویسنده : سپید گل |


موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 3 شهريور 1393برچسب:مشکلات, | 8:6 | نویسنده : سپید گل |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • پارسیان دانلود