در زندگی از چیزهای زیادی میترسیدم و نگران بودم، تا اینکه آنها را تجربه کردم و حالا ترسی از آنها ندارم.
از " تنهایی" میترسیدم،
یاد گرفتم "خود را دوست بدارم"
از "شکست" میترسیدم
یاد گرفتم "شکست یعنی تلاش نکردن"
از"نفرت مردم" میترسیدم
یاد گرفتم "بهرحال هر کسی نظری دارد"
از "درد" میترسیدم
یاد گرفتم "درد کشیدن برای رشد روح لازم است"
از "سرنوشت" میترسیدم
یاد گرفتم "من توان تغییر آن را دارم"
از "آینده" میترسیدم
یاد گرفتم "میتوان آینده بهتری ساخت"
از "گذشته" میترسیدم
دریافتم "گذشته دیگر توان آسیب رساندن به من را ندارد"
و بالاخره از "تغییر" میترسیدم تا اینکه یاد گرفتم
حتی زیباترین پروانه ها هم، قبل از پرواز کرم بودند و "تغییر" آنها را زیبا میکند
و البته همه اینها از آنجایی شروع شد
که یاد گرفتم از هر چیزی که می ترسم
فقط باید روبرو شوم تا بتوانم از آن بگذرم ...
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسبها: