پیرمرد قصه گو گفت:
و انسان تنها نشسته بود، غرق در غم و اندوه.
حیوانات دورش نشستند و گفتند:"ما دوست نداریم تو را اینگونه غمگین ببینیم."
هر چیزی که آرزو داری از ما بخواه،
انسان گفت: می خواهم تیزبین باشم!
عقاب جواب داد: بینایی من مال تو.
انسان گفت: می خواهم قوی دست باشم!
پلنگ گفت: مانند من قدرتمند خواهی شد.
انسان گفت: می خواهم اسرار زمین را بدانم!
مار گفت: نشانت خواهم داد.

و سپس تمام حیوانات هرچه داشتند به او دادند.
وقتی انسان همه چیز را گرفت و رفت، جغد به بقیه گفت:
انسان خیلی چیزها می داند و قادر است کارهای زیادی انجام دهد.
من می ترسم!
گوزن گفت: ولی انسان هرچه آرزو داشت دارد، دیگر جای اندوه و ترس نیست.
اما جغد جواب داد: نه.
حفره ای درون انسان دیدم،
آنقدر عمیق که کسی را یارای پر کردن آن نیست.
این همان چیزی است که او را غمگین می کند و مجبورش می کند بیشتر بخواهد.
او آنقدر به خواستن ادامه می دهد تا روزی که هستی می گوید:
من تمام شده ام و دیگر چیزی ندارم پیشکش کنم!

دوستان عزیز به نظر شما منظور جغد از حفره ی عمیق درون انسان چه بود؟



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: دلکده بهاری ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 3 مهر 1394برچسب:, | 19:48 | نویسنده : سپید گل |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • پارسیان دانلود